تاریخ انتشار :پنجشنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۰ ساعت ۰۷:۵۹
کد مطلب : ۱۰۴۱۸
جالب است ۰
محمد بلوری/ با راه‌اندازی نخستین فرودگاه در تهران، معروف به فرودگاه قلعه‌مرغی در جنوب شهر تهران، شهرکی در حاشیه این فرودگاه شکل می‌گیرد. با گذشت سالیانی، در جریان یک مسابقه کبوترپرانی، یک هواپیمای نظامی در برخورد با دسته‌ای از کبوتران سقوط می‌کند و پرواز کبوتر در سراسر تهران ممنوع می‌شود و دادگاه‌های نظامی محاکمه کبوتربازها را آغاز می‌کنند و استوار نایب معاون پاسگاه ژاندارمری قلعه‌مرغی با دسته‌ای از مأموران مأمور مبارزه با کبوتر بازی می‌شود.
چرا کفتربازی در تهران ممنوع است؟
استوار نایب گفت: اوه... بله جناب سروان، این ماجرا را شنیده‌ام.
رئیس پاسگاه ادامه داد: بله کاش در این باره تحقیق می‌کردید و گزارشی به من می‌دادید. این جوانک در بازجویی برای مأموران امنیتی فرودگاه اعتراف کرده مواد انفجاری به پای کبوترها بسته، برده حوالی فرودگاه پر داده، کبوترها هم که جلد فرودگاه بودند یکراست رفتند روی پشت‌بام آشپزخانه در حاشیه فرودگاه نشستند و انفجار رخ داده. استوار نایب گفت: شکر خدا خطری برای ساختمان‌های فرودگاه پیش نیامده حالا دستور چیست قربان؟
رئیس پاسگاه با حرکت تهدیدآمیزی، دستش را در هوا گرداند و گفت: - این را گفتم که حواس‌تان جمع باشد. از فردا باید بازرسی خانه‌ها و دکان‌ها از نو شروع شود. منزل به‌منزل، به گروه ضربت خودت بگو، بعد از این هیچ عذری برای غفلت از وظیفه پذیرفته نمی‌شود. این یک اخطار است!
... توی آسایشگاه ژاندارم جوان روزنامه‌ای را به‌دست گرفته بود و با کوره سوادی که داشت، یک گزارش خبری را به لهجه خراسانی برای دیگر ژاندارم‌ها می‌خواند.
استوار نایب وارد آسایشگاه شد و با گذر از میان جمع، پشت سر ژاندارم مشهدی ایستاد، خم شد و از روی شانه او به عکسی که در صفحه حوادث روزنامه چاپ شده بود، زل زد و لب ورچید. در عکس یک سرهنگ تنومند دادسرای نظامی روبه‌روی پیرزنی ایستاده بود. نشان افتخاری به گوشه چادر پیرزن سنجاق می‌کرد و روبه‌عکاسان مطبوعات لبخند ظفرمندانه‌ای می‌زد...
استوار نایب برلب یک تخت در جمع ژاندارم‌ها نشست، لنگ‌اش را بالا برد و با دو دست زورزد تا پوتین‌اش را بکند. روکرد به ژاندارم مشهدی و با تعجب پرسید: چرا ساکت شدی جوان؟ بخوان ببینم چی نوشته.
ژاندارم مشهدی سرخ شد و گفت: چشم قربان، از اول می‌خونم.
چشم‌های محجوب‌اش را دور گرداند و سپس شروع به خواندن کرد، در این روزنامه نوشته: -به‌گزارش خبرنگار ما یک مادر فداکار وطن، پسر کبوتربازش را لو داد. استوار نایب گفت: عجب مادری! خب برو سر اصل مطلب.
-... در پی تحریم کبوترپرانی، مادر 65 ساله‌ای پسر جوانش را که مخفیانه به کبوتربازی مشغول بود، به مأموران نظامی معرفی کرد و خواستار دستگیری او شد! به‌گزارش خبرنگار ما پس‌از کشف محل اختفای کبوترها، جوان کفترباز دستگیر شد و صبح امروز طی مراسمی در ستاد مرکزی مبارزه با کبوتر، این زن سالخورده به‌عنوان یک مادر فداکار مورد تجلیل قرار گرفت و با اهدای نشان شجاعت، جوایزی هم به این زن سالخورده تقدیم شد...
یکی از ژاندارم‌ها گفت: عجب مادری!
استوار نایب اخم کرد و به دماغش چین داد و گفت: چه مادری!
 ادامه پنجشنبه آینده


انتهای پیام/
https://hadesenews.ir/vdcdjo0f.yt0zf6a22y.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما